نانا وارد ميشود....

ساخت وبلاگ

تلخي نکند شيرين ذقنمخالي نکند از مي دهنمعريان کندم هر صبحدميگويد که بيا من جامه کنمدر خانه جهد مهلت ندهداو بس نکند پس من چه کنماز ساغر او گيج است سرماز ديدن او جان است تنمتنگ است بر او هر هفت فلکچون مي رود او در پيرهنماز شيره او من شيردلمدر عربده اش شيرين سخنممي گفت که تو در چنگ منيمن ساختمت چونت نزنممن چنگ توام بر هر رگ منتو زخمه زني من تن تننمحاصل تو ز من دل برنکنيدل نيست مرا من خود چه کنم نانا وارد ميشود.......ادامه مطلب
ما را در سایت نانا وارد ميشود.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozimadobare بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 8:30

دارم به رفتن نزدیک میشم، روزای آخر تو آشیانه فاخته... آدمای توی این خونه قلباشون سنگه، همشون مسخ اون الدنگ هستن، اون کنترل و هدایتشون می کنه، و هیچ آرزویی ندارم بجز اینکه یه روزی دیگه نه اسمی از اینها و نه ازون الدنگ بشنوم، آرزو دارم کوچکترین اثری از نانا وارد ميشود.......ادامه مطلب
ما را در سایت نانا وارد ميشود.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozimadobare بازدید : 113 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:31

توی تاریکی می رقصیدم که چشمهاش سوسو زد؛  انگار کف دستهاش ستاره داشت، روی سازش که می کوبید، از انگشتهاش نور چکه میکرد و خواب از سر شب می پرید... ؛ نگاهم کرد و شادی توی قلبم جرقه زد؛ بغلم کرد و‌ دستهاش محرم تنم شد؛ حرارت اندامش به اندامم فرو نشست ؛ لذت در جانم شعله کشید و روحم آبستن آتش شد...به سازش سوختم و رقصیدم مثل شراره های توی تنم...گر گرفتم و طربستان در آتش سوخت ؛خاکستر شدم و ققنوس زاییدم... 

نانا وارد ميشود.......
ما را در سایت نانا وارد ميشود.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozimadobare بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:31

یه جایی تو خیال من یه اتاقی هست دنج و کوچیک و تاریک؛ در سکوت و آرامش محض ؛وسط اتاق یه تشک پهنه و روش یه زن و یک پسر بچه دراز کشیدن ؛ هر دو لباس مرتب سفید تنشونه  انگار که برای یه مهمونی آماده شده باشن ؛ با چشمها و لبهای بسته و کبود؛   با گونه های رنگ نانا وارد ميشود.......ادامه مطلب
ما را در سایت نانا وارد ميشود.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozimadobare بازدید : 175 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:31

نوازشش می کردم ؛ دستم می سوخت ؛ آتش بود ؛ می خواستم در آغوش بگیرمش گر می گرفت... دور می شدم سردم می شد ... سردم میشد لعنتی! نزدیک میشدم میسوختم....

نانا وارد ميشود.......
ما را در سایت نانا وارد ميشود.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozimadobare بازدید : 125 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:31

رقص پروانه هاست تو چشمات خنده هات از دل ترانه میان دلت آشوبه و پریشونی اشکات آروم و بی بهانه میان یه روز از آشیانه رونده شدی؛ مث من خسته بی وطن بی دین به حروف مقدس اسمت مومنم کن پرنده غمگین به فراسوی امن آغوشت نیچه میشم ؛ ولی زنانه میام پیش روباه وحشیه قلبت یه روز آخر با تازیانه میام منو بی رحم و وحشیانه ببوس زخمی کن با نوازشت تنمو بغلم کن نذار یخ بزنم آتیشت می سوزونه پیرهنمو... نانا وارد ميشود.......
ما را در سایت نانا وارد ميشود.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozimadobare بازدید : 97 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:31

دلم می خواست فرار کنم ؛تنها؛ مثل همیشه فرار کنم به زیر زمین تاریک و‌نمور خودم؛ دو زانو‌بشینم چشمامو‌بگیرم و نبینم و‌نشنوم؛ دلم میخواست نباشم ؛ بتونم که نباشم ... اما اون همه جا بود.. همه جا بود و هیچ جا نبود؛ اون توی‌زیر زمین بود؛ نقب زده بود از یه د نانا وارد ميشود.......ادامه مطلب
ما را در سایت نانا وارد ميشود.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozimadobare بازدید : 116 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:31

دلتنگ تر ازونم که بخوام واژه ها رو کنار هم بذارم؛ کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد؛ برگرد ؛ بذار نفسم بالا بیاد ... نانا وارد ميشود.......
ما را در سایت نانا وارد ميشود.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozimadobare بازدید : 103 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:31

 

با رويا خداحافظي كردم...

براي هميشه....

 

نانا وارد ميشود.......
ما را در سایت نانا وارد ميشود.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozimadobare بازدید : 180 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:17

نشستي توي ماشين من،سرت رو تكيه دادي پشتي صندلي و چشماتو بستي،تمام شب رو نخوابيدي و نمي توني چشماتو باز نگه داري،بوي عطرت تمام ماشينو پر كرده، موهات ريخته رو پيشونيت ،لباست يكم چروك شده ، خسته و آرومي، صداي نفسات مياد و دلم نمي خواد هيچ موزيكي پلي كنم،كنار مني ، با مني... اومدم فرودگاه دنبالت نصفه هاي شب و نزديك صبحه ،رفته بودي سفر،مثل هميشه ، مثل هميشه ها كه ميري و برمي گردي، برگردي كنار من ، چقدر اين سكوتي كه هست رو دوست دارم ، تو حرف نمي زني اما همه حواست پيش منه ، با منه ، من اينو مي فهمم واسه همينه كه وتوي همين سرماي اول صبح پاييز، نمي لرزم ... دلم نمي خواد برسيم ،با تو هيچ وقت نمي خواستم تموم شه رفتن ، دلم مي خواد نگاهت كنم، مي گي حواست نيست به جاده ،هاااا ،كجايي؟ مي گم بريم يه جاي دوري... مي گي من تازه از يه جاي دوري اومدم نزديكت ، دلم مي خواد بريم خونه ، بغلت كنم و بعد اين همه وقت بتونم بخوابم ... من اما مي دونم كه بايد برگردم ... مي دونم اينا همش يه خوابه و دوباره وقت بيداري پرت ميشم توي همون تخت خواب بي خاطره خودم ... دستامو بگير ،،،،كجاااايي ...  نانا وارد ميشود.......ادامه مطلب
ما را در سایت نانا وارد ميشود.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozimadobare بازدید : 203 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 7:35