توی تاریکی می رقصیدم که چشمهاش سوسو زد؛ انگار کف دستهاش ستاره داشت، روی سازش که می کوبید، از انگشتهاش نور چکه میکرد و خواب از سر شب می پرید... ؛ نگاهم کرد و شادی توی قلبم جرقه زد؛ بغلم کرد و دستهاش محرم تنم شد؛ حرارت اندامش به اندامم فرو نشست ؛ لذت در جانم شعله کشید و روحم آبستن آتش شد...به سازش سوختم و رقصیدم مثل شراره های توی تنم...گر گرفتم و طربستان در آتش سوخت ؛خاکستر شدم و ققنوس زاییدم...
نانا وارد ميشود.......
ما را در سایت نانا وارد ميشود.... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : roozimadobare بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:31